موسی بنی اسرائیل را شبانه از مصر بیرون برد.(3) تا آنها را از دریا بگذراند و از طرف دیگر فرعون شصت هزار نفر را به تعقیب آنها فرستاد. چون بنی اسرائیل به دریا رسیدند
[168]
خداوند به آنها وحی فرستاد که به نبوت محمّد صلی الله علیه و آله و ولایت علی علیه السلام اقرار کنند ولی قوم بنی اسرائیل چنین نکردند و گفتند که دلیل همراهی ما با تو فقط بخاطر ترس از فرعون است.
به فرمان خدا موسی بنام محمّد صلی الله علیه و آله و عترت پاکش بوسیله عصا بر دریا کوبید تا اینکه دالانی باز شد. در این موقع سپاه فرعون از دور پیدا شد. قوم موسی ترسیدند و موسی به آنها گفت؛ خداوند راه هدایتی خواهد گشود. سپس به دریا نهیب زد تا از هم باز شد و گفت؛ حکم الهی این است که از دریا عبور کنیم. در درون دریا دوازده راه باز شد تا هر یک از طایفه ها از دالانی عبور کنند.
طولی نکشید که فرعون و لشکریانش رسیدند. ولی هیچ یک از سربازانش جرأت ورود به دریا را نداشتند، فرعون خود ابتدا وارد دریا شد و سپاهیان او به دنبال او به راه افتادند. در همین هنگام بود که موج های بزرگ مثل کوهی عظیم بر سر آنها فرو ریخت.
بلعم باعورا از دانشمندان تحت نفوذ فرعون بود که بر اسم اعظم آگاهی داشت و از افراد مستجاب الدعوه بود. قبل از این اتفاق فرعون از او خواست تا موسی را مورد نفرین قرار دهد. او سوار بر چهارپای خود به سوی موسی حرکت کرد. اما مدتی بعد حیوانش از حرکت ایستاد. بلعم حیوان را تازیانه زد تا حیوان به صدا درآمد و گفت؛ آیا فکر می کنی با زدن من می توانی مجبورم سازی تا تو را در راه نفرین بر پیامبر خدا همراهی کنم. بلعم از خشم زیاد آن قدر حیوان را کتک زد تا اینکه حیوان مُرد. بلعم نیز از علم به اسم اعظم تهی گشت و از گمراهان شد.
«و اگر می خواستم قدر او را به وسیله آن آیات بالا می بردیم، اما او به زمین گرایید و از هوای نفس خود پیروی کرد. از این رو داستانش مثل داستان سگ است که اگر به آن حمله ور شوی زبان از کام برمی آورد. این مثل آن گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند.»(1)